بعضی وقت ها، بعضی شب ها، بعضی ساعت ها و حتی بعضی دقیقه ها آنقدر بدون تو، سخت می گذرد که نمیدانی.
لابُد میگویی من که هستم. بله. هستی، اما تو مرا نیستی. این واقعیت را، فقط به این تعبیر میتوانم تمام و کامل بیانش کنم. تو هستی. همین حوالی. در زیست خودت. اما مرا نیستی.
آدمی دِلَش میگیرد. گیلک ها اصطلاح خوبی دارند. تاسیان. همین چند شب پیش برایت میگفتم که آدم وقتی ته دلش خالی می شود، جدای همه ی فعل و انفعالات شیمیایی درون دلش، تاسیان می شود. معادل فارسیِ کلمه ای ندارد. همان گونه که احساسم به تو، معادلی ندارد. توصیفی ندارد. تاسیان یعنی جایت خالیست. آنقدر خالی که میمیرم و زنده می شوم وقتی نیستی. دلتنگ می شوم. غم روی دلم می نشیند و سنگینی تمام دوستت دارم هایی که به تو نگفتم، مرا میکُشد.
کوتاهش کنم. مجال من همین است که پنهان و آشکارا عشق تو وَرزم. برایم سخت نیست. دیدنِ رویت، هر جای شهر که میروم و به هر بلندی که نگاه می کنم برایم عادی شده. گوشه کنار زندگی ام، برای من هستی. شاید خود واقعیات نباشی، ولی برای من کافیست. گاهی اما می بینم که آنِ دیگری هستی و ببخش مرا که برای چند ثانیه میمیرم و فرار می کنم به تصوراتم. به خیال هایی که برایت داشته و دارم. به دنیاهای موازی، جاهایی که قدر ستاره های آسمانش منفی تر است و امید مرا بسیار.
درباره این سایت